تو به چشم من آبرو بده...
من به چشم های بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب...
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم.
قصه یک دل...
گفتمش دل می خری ؟ پرسید :چند
گفتمش دل مال تو ،تنها بخند...
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود ...
دل ز دستانش زمین افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود...
سلام ,
نمی دونم چرا این روزها خیلی ها می گن تنها هستیم .
حتی تنهایی هم از این عنوان خسته شده و می گه به خدا آدم ها تنها نیستند !
سلام نازنین جان خسته نباشی لذت بردم از شعرها ونوشته های با احساس ولطیفتان امیدوارم موفق باشید ودوستیمان تداوم یابد شما هم به این حقیر سر بزنید ازدیدار مجددتان خوشحال می شوم .
سلام .دوست من
ممنون که نظر دادی.در مورد معجزه ی ذهن نظر میخوام عزیز
شاد وپیروز مرسی